امتحان امروزم دادیم البته من از همون روز قبلش حسی بهش نداشتم الانم حس میکنم کم میگیرم
روزا مثه برق و باد میگذره تقریبا دیگه اخرای ترمه این مدت کاراموزی روان میرفتیم از دید خیلیا اونجا ی دیوونه خونس ولی اصلا اینجوری نیس همیشه تو زندگیم ب این معتقدم ک هر ادمی هرچقدم ترسناک باشه و از دید بقیه یه دیو به نظر برسه ولی ته دلش ی مهربونی و عطوفتی هس البته قضیه بضی افراد جانی ک خدا ب حال خودشون ولشون کرده جداس با اینکه از کمک کردن ب بیمارای این بخش خوشم میاد ولی تحمل همچین محیطایی رو ندارم ب روحیم نمیخورهاوه اوه
همیشه از عددای زوج خوشم میاد حتی وقتی هم ی عدد تصادفی میخوام بگم بیشتر زوج میگم اما عددای فردم متفاوت تر از بقین روز تولد و عقدمونم زوجه☺️ شنبه تولد و ششمین ماه باهم بودنمون بود امسال دوتا تولد داشتم یکیش پیش تولد بود ولی خیلی باحال بود آخر هفته رفتیم ارومیه و همسری سوپرایزم کرد اول ک نمیذاش سر از کارش د بیارم ولی بعد دیدنش قند تو دلم آب شد
خطی ک اول نوشتن داره بهت چشمک میزنه و تو نمیدونی چ جوری شروع کنی ولی اخر نوشتن میبینی اووووه زیاد شد
ضضروزای تابستون هم با ریتم و سازو نوای خودش داره به آخرش میرسه چندین کار بود ک میخواستم زودتر تموم کنم با اینکه یکم دیر شد ولی تقریبا بضیاش تموم شدن فیلم Game of thrones رو تا اخرین قسمتش ک اومده دیدم
خب. الان نزدیک ۴/۵ماهه ک مشغول کاریم الان دیگه راه افتادم نمیدونم چرا هر سری میام اینجا ب خودم قول میدم زود زود بنویسم ولی خب نمیشه و زود زود نمینویسم????راستش یادم نیس از چیا ب بعد ننوشتم ولی خب امیدوارم تا اخر این متن کم کم یادم بیان???? اگ سرکار نمی اومدم تنهایی تو خونه خیلی حوصلم سر میرفت خیلی خیلی ی جورایی دیگ بخش و بچه ها خونواده حساب میشن تو این مدت ب بدشیفتی معروف بودم مریض اینتوبه اخر شیفتای شب و کلی اتفاقای دیگ بودن ولی بچه ها خیلی خوبن خیلی کمکم کردن و همه ی رگات با من و از این حرفا خلاصه تا اینکه یکم از آش خوری دراومدم ????الان شیفت شبم اولا ک اصلا نمیخوابیدم ینی نمیتونستم ولی الانا گاهی اوقات شیفت شب میرم امروز همسرجان کلاس داشت و منم اصلا یادم نبود ب هوای اینکه بالا سروصدا نکنم و با خیال راحت بخوابه رفتم پایین تو درست کردن ترشی کمک کردم و دستمم بریدم تا اینکه خودش اومد و گف چرا بیدارم نکردی خیلی عذاب وجدان گرفتم????اه. تا حالا دوتا از بخشای دیگ بیمارستان رفتم بصورت تک شیفت ولی بخش خودمون خیلی بهتره یه چیزی معادل هیچ جا خونه خود آدم نمیشه هس. متأسفانه هنوز نتونستم خونمون برم امیدوارم ماه دیگ بشه ک بریم الان چیزی ب ذهنم نمیرسه و میخوام فعلا خدافظی کنماهان راستی یادم رف بگم ک معیار خوشگلی با اینکه خودش یکی از معیارای هرادمی هس ولی بنظرم برا ازدواج الویت اول نمیتونه باشه.باتشکر.????
نوشته های یک پرستار
خب. الان نزدیک ۴/۵ماهه ک مشغول کاریم الان دیگه راه افتادم نمیدونم چرا هر سری میام اینجا ب خودم قول میدم زود زود بنویسم ولی خب نمیشه و زود زود نمینویسم????راستش یادم نیس از چیا ب بعد ننوشتم ولی خب امیدوارم تا اخر این متن کم کم یادم بیان???? اگ سرکار نمی اومدم تنهایی تو خونه خیلی حوصلم سر میرفت خیلی خیلی ی جورایی دیگ بخش و بچه ها خونواده حساب میشن تو این مدت ب بدشیفتی معروف بودم مریض اینتوبه اخر شیفتای شب و کلی اتفاقای دیگ بودن ولی بچه ها خیلی خوبن خیلی کمکم کردن و همه ی رگات با من و از این حرفا خلاصه تا اینکه یکم از آش خوری دراومدم ????الان شیفت شبم اولا ک اصلا نمیخوابیدم ینی نمیتونستم ولی الانا گاهی اوقات شیفت شب میرم امروز همسرجان کلاس داشت و منم اصلا یادم نبود ب هوای اینکه بالا سروصدا نکنم و با خیال راحت بخوابه رفتم پایین تو درست کردن ترشی کمک کردم و دستمم بریدم تا اینکه خودش اومد و گف چرا بیدارم نکردی خیلی عذاب وجدان گرفتم????اه. تا حالا دوتا از بخشای دیگ بیمارستان رفتم بصورت تک شیفت ولی بخش خودمون خیلی بهتره یه چیزی معادل هیچ جا خونه خود آدم نمیشه هس. متأسفانه هنوز نتونستم خونمون برم امیدوارم ماه دیگ بشه ک بریم الان چیزی ب ذهنم نمیرسه و میخوام فعلا خدافظی کنماهان راستی یادم رف بگم ک معیار خوشگلی با اینکه خودش یکی از معیارای هرادمی هس ولی بنظرم برا ازدواج الویت اول نمیتونه باشه.باتشکر.????
نوشته های یک پرستار
۱۳۹۸/۵/۲۸ اولین حقوق کارمندی????خیلی شیرینه ک آدم کار میکنه نتیجه زحمتشو میبینه با اینکه کمه ولی خب خیلی کارا میخوام بکنم امیدوارم ندا کم کنه تا دوتایی بتونیم ب کلی از هدفامون برسیم بچه های بخشمون خیلی خوبن من عاشق رشتممو اینو همه میدونن ک خودم چقد علاقه دارم ولی اون اولای کارم تو بخش با ی اتفاق واقعا برای اولین بار از رشتم بدم اومد خیلی هم بدم اومد نمیدونم ادم تو بضی شرایط با ادمای بی منطق زندگیش چطوری برخورد کنه ????ولی خیلی سعی کردم گریمو نگه دارم و موفقم شدم ????از بخشمون رفته بود و خیلی خوسحال بودم ولی دوباره اومد چن تا از بچه هارو بخشای دیگ دادن و و شیفتای مام از قراره معلوم خیلی سنگین خواهد بود تو این یه هفته از ماه ک سرپرستارمون مرخصی بود خیلی از بچه ها گزارش شدن من نیز از این قاعده مستثنی نبودم و دو سه بار شدم????ولی همش سر ننوشتن بود ???? و اما یه اتفاقی ک تازگیا افتاده یکی از بچه ها تو بخش ی عاشق دل خسته از مریضا پیدا کرده ک امروز واقعا داشت تلف میشد هی اینور اونور میرف قوربونش میرف ک کی میاد ????امیدوارم زودتر مرخص شه تا اینجوری اذیت نشه عشقای یک طرفه خیلی بدن ???? عاقامون الان در شیفت شب بسر میبره و من تو خونه تهنا و دلتنگ ????کاش زودتر صبح شه بیاد????
نوشته های یک پرستار
بعله از اونجا عنوان ک مشخصه نزدیک یک سال بعد???? راستش تا همین لحظه از زندگیم یه عالمه اتفاقای رنگارنگ افتادن ک نمیدونم از کدوم شرو کنم کلی اتفاق قشنگ و شیرین بضی وقتام یکم از رنگ قشنگیا کم میشد ک یادم نیستن????خبببببب مهمترینش این بودک عروسی کردیم????????۱۳۹۸/۱۲/۱ البته در اول و دوم بین من و عاقامون اختلاف نظر هس ولی میدونم ک ته دلش ب همون یکم معتقده????و اتفاقای جالب بعدش و چالشای بعدش در حوالی این روزامون کلی لحظه های قشنگ و فراموش نشدنی رو باهم رقم زدیم از مراسم اینجا گرفته تا مراسم خوی ک همه دوستا و استادمون اومده بودن حیف ک زود تموم شد و قبل عروسی هم ک جهیزیه واقعا کلافم کرده بود دیگ از خوشم نمی اومد ولی الان دیگ چیزایی ک قبلا مپقع ب چشمم نمی اومد الان توجهمو سمت خودشون میکشن به هرحال اون روزام تموم شدن و ترم ۸رو هم ک گرفتیم ارومیه و بعد کلی اینور اونور با یه گروه.هم گروهی شدیم با اینکه هم گروهی های خوبی نداشتیم ولی باز خداروشکر همسرجان کنارم بود☺️بالاخره اخر ترم شدو فارغ‌التحصیل شدیمناگهان ارشد دادیم.و سرانجام ناگهان سرکار رفتیم ولی هرکدوم بیمارستانای جدا????هعیییییسر اینم کلی اینور اونور نشد ک یع جا باشیم‌ انگار رو پیشونی من نوشته بودن داخلی مردان و رو پیشونی عشق جان اورژانس ????من از ۱ام ب طور رسمی شدم یک عدد خانوم پرستار مهربون ک افتاده گردان پرستاری با فرمانده سخت گیر و همسرجان از ۲ام یه عدد پرستار مهربون و خوشتیپ و ماااااااه به طور رسمی پرستار شد.تتزگیا دیگ با محیط اونجا سازگار شدم مادرشوهر جان رفتن مکه و منم اینجا دیگ هم ب همسایه پایین کمک میکنم روزایی ک هم ک نیستم خب نیستم تو این مدت با گوجه های باغ برا اولین بار رب درست کردم اونم بعد شیف شب و بدو بدوهای بعدش ک قرار بود دوستم از خوی بیاد اینجا مهمونم باشه و نیومد☹️☹️خانوم خانوما فک نکن یادم میره ها ب هرحال اون روز دیگ از ۲۴ساعت فقط ی ساعت خوابیدم مامانم اینارم خیلی وقته ندیدم ????این ماهو ک گفتن تازه اومدی مرخصی ندادن این ماهم ک اگ مرخصی بدن مراسم اینجام و نمیشه برم الان چیزی ب ذهنم نمیاد شاید بعدن این قسمت دوباره مطلب اضافه کنم شوخی نیستا یه ساله در چند خط????
نوشته های یک پرستار

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

جنگل های ایران صنعت وکیوم معرفی کالا فروشگاهی عکاسی تبلیغاتی خدمات مجالس و تشریفات مهمانی مینا فان خبری تفریحی سرگرمی